جدول جو
جدول جو

معنی ملتفت شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ملتفت شدن
نگریستن، آگاه شدن متوجه شدن توجه کردن: (بعدها ملتفت شدم که یک عبای یدکی خوانساری کلفت هم برای فصل سرما دارد) (جمال زاده. سروته یک کرباس 155: 1)، آگاه شدن
تصویری از ملتفت شدن
تصویر ملتفت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ملتفت شدن
متوجه شدن، توجه کردن، دریافتن، التفات کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتفع شدن
تصویر مرتفع شدن
برافراشته شدن، بلند ساخته شدن، از میان رفتن برافراشته شدن: (بهرام گور) بر سریر مملکت استقرار یافت و رایت دولت او مرتفع شد، بلند بنا شدن، برطرف شدن رفع شدن: اکنون نگرانی او مرتفع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتزم شدن
تصویر ملتزم شدن
به گردن گرفتن فریچوانیدن، همراه شدن متعهد شدن: (و جزیه قبول کردند ملتزم شدند که سال بسال برسانند) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 383: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتفی شدن
تصویر منتفی شدن
از بین رفتن: (موضوع منتفی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتفع شدن
تصویر منتفع شدن
سود یافتن نفع بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتهب شدن
تصویر ملتهب شدن
شعله ورشدن مشتعل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متفق گردیدن یکی شدن همیوگشتن ساز وار شدن یکی شدن متحد شدن: آخر الامر بر آن متفق شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتزم شدن
تصویر ملتزم شدن
((~. شُ دَ))
متعهد شدن، مجبور شدن
فرهنگ فارسی معین
برطرف شدن، رفع شدن، رفع و رجوع شدن، فیصله یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنهان شدن، نهان گشتن، مخفی شدن، مکتوم ماندن، پوشیده ماندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برطرف شدن، از بین رفتن، از میان رفتن، مسکوت ماندن، رها شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن، داغ شدن، سوزان گشتن، برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن، شعله ور شدن، مشتعل گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آگاه کردن، متوجه کردن، توجه دادن، هشیار ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پناه خواستن، پناه جویی کردن، پناه آوردن، پناهنده شدن، زینهار خواستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد